نويسنده:سید مصطفی طباطبایی*





 

مطالعه موردی دوران خلافت متوکل عباسی (232 – 237)

چکیده:

دربار خلافت عباسی از اواسط دوران معتصم و در دوران واثق به سمتی پیش رفت که کم کم سایه نفاق و اختلاف بر سر آن سایه افکند و دسیسه چینی سرداران معضل اصلی دربار پشت. به همین دلیل معتصم و خلفای پس از وی تصمیم گرفتند که اعراب و ایرانیان را از اداره امور حذف کرده و عنصری جدیدی به نام «ترکان» را وارد امور دربار نمایند تا بتوانند از دسیسه‌های درباریان در امان باشند ولی همین امر باعث شد که با ورود این عنصر جدید، اکثر تصمیمات دربار توسط آنان اتخاذ شود و کم کم شخص خلیفه تحت تأثیر تصمیمات آنان قرار بگیرد.
کاهش قدرت خلیفه در تصمیم گیری‌های دربار و تسلط سرداران و امرای درباری بر وی و همچنین واگذاری سرزمین‌های خلافت به حکمرانان از ویژگی‌های مهم خلافت عباسی در دوران دوم به شمار می‌رود.

کلید واژه:

خلیفه، عباسیان، ترکان، حکومت

مقدمه:

با روی کار آمدن ترکان در دستگاه خلافت عباسی از دوران واثق، روند حکومت و خلافت عباسی وارد مرحله جدیدی شد به گونه ای که ترکان زعامت امور را به دست گرفتند و حتی در تصمیمات دربار و خلیفه نقش تعیین کننده ای ایفا می‌کردند.
ترکان در بغداد کار را به جایی رساندند که مردم از ظلم آنان به خلیفه اعتراض کردند و خلیفه مجبور شد که پس از پنجاه سال که پایتخت خلافت عباسیان بغداد بود، مقر خلافت را از بغدا به سامرا منتقل انتقال دهد تا از تنش‌های موجود میان ترکان و مردم بکاهد.
اقتدار ترکان و تسلط آنان بر خلیفه به حدی رسید که خلیفه عملا بازیچه دست آنان بود و برای اولین بار در این دوران شاهد به وجود آمدن مناصبی چون «سلطان» هستیم. در واقع خلفای عباسی در دوران دوم خلافت عباسی برای بقای خود مجبور بودند که شخصی را به عنوان سلطان انتخاب کرده و فقط به تبعیت مذهبی او از خلافت بسنده کنند تا به این شیوه حد اقل وجهه مذهبی خود را حفظ کنند.
ترکان که در این دوره صاحب منصبان دربار بودند نیز بیشتر بر آن شدند که نظر خلیفه را نسبت به خود معطوف دارند تا به دین وسیله بتوانند امتیازات بیشتری را تصاحب کنند. خلفای عباسی نیز در این زمان به دلیل آن که اقتدار لازم را برای اداره سرزمین‌های وسیع اسلامی نداشتند بر آن شدند که قسمت هایی از این سرزمین ها را به سرداران ترک خود در ازای خدماتشان واگذار نمایند و به این صورت عملا گامی در تجزیه سرزمین‌های خلافت عباسی و تبدیل آن به حکومت‌های اقطاعی نیمه مستقل و در ادامه مستقل بر داشتند.
با ضعف دستگاه خلافت امرای محلی نیز به این فکر افتادند که سرزمین‌های خود را مستقل کرده و تحت نظر خلیفه و با شرایطی خاص به حکومت بپردازند. این نوع حکومت به دو گونه از طرف خلیفه تأیید می‌شد. نوع اول آن حکومت تفویض بود و چنان بود که خلیفه شخصی را به حکومت سرزمینی منصوب می‌کرد و آن فرد با حکم خلیفه آن سرزمین را به تصرف خود در می‌آورد و از طرف خلیفه بر آن نواحی فرماندهی می‌کرد. حکومت تفویض در اوایل دوران دوم عباسی مورد استفاده قرار می‌گرفت. خلیفه که معمولا توان مقابله با شورش‌های نواحی مختلف را نداشت، حکم آن منطقه را برای سرداران خود می‌فرستاد و سردارانش نیز پس از تصرف آن منطقه به حکومت در آن می‌پرداختند که حکومت سامانیان و غزنویان از این دست حکومت ها به شمار می‌رود.
اما با ضعیف تر شدن دستگاه خلافت و از طرفی قدرت گرفتن سرداران و حکمرانان محلی، نوع دیگری از واگزاری حکومت در سرزمین‌های خلافت عباسی پدیدار شد که به آن حکومت تنفیذ می‌گویند. در این نوع حکومت، سردار یا حاکمی محلی در قسمتی از سرزمین‌های خلافت اعلان حکومت می‌کرد و فرمان آن را از خلیفه خواستار می‌شد. خلیفه هم چنانچه قدرت مقابله با وی را نداشت، حکم فرمانروایی آن نواحی را برای وی صادر می‌کرد به شرط آن که حکمران خود را در شمائل مذهبی تابع خلیفه عباسی بداند. شکل‌گیری حکومت صفاریان در سیستان از این دست حکومت‌ها می‌باشد.
خلافت متوکل عباسی (232 – 237): واثق خلیفه عباسی در سال 232 بدون این که برای خود جانشینی تعیین کند در گذشت و به همین دلیل کار تعیین جانشین برای اولین بار به عهده امرا و وزرا افتاد. برای تعیین دهمین خلیفه عباسی بین امرا و لشکریان اختلاف به وجود آمد. طبری و دیگر مورخان نقل کرده اند که احمد بن ابی داود و ایتاخ و وصیف و عمر بن فرج و ابن زیات و احمد بن خالد، ابو الوزیر، در خانه سلطان حاضر شدند و مصمم شدند با محمد بن واثق بیعت کنند که نوجوانی ریش نیاورده بود، پیراهنی سیاه با یک کلاه رصافی بدو پوشانیدند، دیدند که قدش کوتاه است. وصیف گفت: «مگر از خدا نمى‏ترسيد، خلافت را به كسى چون اين مى‏دهيد كه نماز با وى روا نيست.» پس در باره کسی که خلافت را به او دهند بحث کردند و چند کس را یاد کردند. تا آن که بر متوکل اجماع کردند. بغای شرابی خبر را به او گفت و او را به دارالخلافه آوردند، متوکل پس از آن که از مرگ واثق مطمئن شد آماده پوشیدن خلعت خلافت گردید. احمد بن ابی داود جامه بلند به او پوشانید و عمامه نهاد و میان دو دیده وی را بوسه زد و گفت: «اى امير مؤمنان سلام بر تو باد با رحمت خدا و بركات وى.» پس از آن واثق را غسل دادند و نماز خواندند و وی را دفن کردند و به دارالعماره برای پی گیری کارهای خلافت بازگشتند. روزی که با وی بیعت کردند بیست و شش سال داشت و مقرری سپاه را برای هشت ماه داد. کسی که بیعت نامه را برای وی نوشت محمد بن عبد الملک زیات بود که در آن وقت مسئول دیوان رسائل بود. (طبری: 1375: ج 14: 5998- 5999)
متوکل پس از این که به خلافت رسید دستور داد که منشور خلافت وی بر مردم خوانده شود و تمامی سرزمین‌های تحت حکومت وی فرستاده شود. متن این منشور که توسط ابن زیات تدوین شده بود چنین است: «بنام خدای رحمان رحیم «خدايت زنده بدارد، امير مؤمنان، كه خداى بقاى وى را طولانى بدارد، دستور داده عنوان وى كه بر منبرها و در نامه به قاضيان و دبيران و ديوانداران وى و ديگر كسان، كه ميان وى و آنها مكاتبه مى‏رود، ياد مى‏شود، از عبد الله جعفر امام المتوكل على الله امير مؤمنان، باشد. در كار بستن اين بنگر و وصول نامه مرا اعلا كن با توفيق ان شاء الله.» (همان: 6000)
یکی از مهم ترین اقدامات متوکل عباسی در ابتدای دوران خلافتش، به قتل رساندن وزیر معروف پدرش ابن زیات می‌باشد. درباره این اقدام وی منابع تاریخی اطلاعات دقیقی به دست می‌دهند. در واقع در این اقدام خلیفه عباسی، دو عامل نقش اساسی را ایفا می‌کرد، یکی آن که ابن زیات در زمان الواثق بالله که منصب وزارت وی را بر عهده داشت، بر متوکل بسیار سخت می‌گرفت و در پرداخت مقری وی کوتاهی می‌کرد و با وی برخوردهای ناروایی انجام می‌داد. گونه‌ای از این رفتارها در تاریخ بیان شده است (برای اطلاعات بیشتر. ر.ک.طبری: 1375: ج 14: 6000 – 6008) دیگر عاملی که سبب قتل وی شد و می‌توان آن را دلیل اصلی تلقی کرد، طرفداری ابن زیات از محمد بن واثق، برای تصدی مقام خلافت برای وی بود. متوکل از این که ابن زیات فرزند خلیفه قبلی را برای خلافت شایسته تر از وی می‌دانست بسیار ناراحت بود و به همین دلیل دستور داد که نود هزار دینار از اموال وی را مصادره کرده و او را زنده زنده بسوزانند (تتوی: 1382: ج 3: 1546).
هنوز یک سال از خلافت متوکل عباسی نگذشته بود که در منطقه آذربایجان توسط محمد بن بعیث، شورشی علیه دستگاه خلافت وی به وقع پیوست، ابن بعیث در شهر مرند که مسکن او بود و حصنی حصین و عیون و بساتین بسیار در داخل بلد داشت متحصّن شده جمعی دورا و جمع شدند، عزل کردن متوکل محمّد بن حاتم بن هرثمه والی آذربایجان را که در کار ابن بعیث بی‌کفایتی کرده بود و نصب حمدویه بن علی بن فضل سعدی به جای او که حمدویه مرند را محاصره نمود و پس از کوشش زیاد به تمهید بغا الشرابی حصار مفتوح و ابن بعیث پس از فرار گرفتار شد (اعتماد السلطنه: 1367: ج 1: 193). این که پس از اسارت محمد بن بعیث په سرنوشتی نصیب وی شد را منابع مختلف بیان کرده اند ولی ظاهرا دقیق تر آن است که مؤلف تاریخ الفی بیان کرده است، وی می‌نویسد: «بغا، محمّد بن بعيث را با دو برادرش، صفر و خالد، و نايبش علاء و صد و هشتاد نفر از بزرگان امرا و اصحاب او از آذربايجان به سامره آورد و متوكّل فرمود تا همه ايشان را بر شتران سوار كرده به شهر درآوردند تا موجب عبرت خلايق شوند. چون محمّد بن بعيث را پيش متوكّل حاضر كردند از وى پرسيد: چرا بر چنين امرى شنيع اقدام نمودى؟ گفت: يا امير المؤمنين، بدبختى ذاتى و اعتماد بر عفو امير المؤمنين. پس متوكّل به سخن او التفات ناكرده جلّاد را اشاره كرد كه گردن او را با متابعانش بزند. در اين محل على البديهه بيتى چند در حسب حال خود و مدح متوكّل انشا نمود . متوكّل چون اين ابيات را شنيد گفت: با اين مرد ادبى تمام است. پس، از كشتن او درگذشت. و بعضى گويند منتصر بن متوكّل شفاعت او كرد. بر هر تقدير او را در زندان كردند و بعد از مدّتى از بند بگريخت.» (تتوی: 1382: ج 3: 1550-1551)
از دیگر اقدامات متوکل عباسی در دوران خلافتش، غضب کردن وی نسبت به ایتاخ ترک بود که سرانجام به قتل وی منجر شد. ایتاخ غلام غلامی خزری بود که پیشه طباخی داشت. اما به دلیر نیرومندی و تبحرش معتصم در سال 199 هجری، او را از سلام خرید و در امور دولتش به کار گرفت. ایتاخ در دولت معتصم و همچنین پسرش واثق، مقامی ارجمند یافت. در سامراء امور معونه به دست او و اسحاق بن ابراهیم بن مصعب بود. بسیاری از بزرگان دولت به دست او نابود شدند، یا در خانه او محبوس بودند، مانند فرزندان مأمون و محمد بن عبد الملک الزیات، و صالح بن عجیف، و عمر بن الفرج، و ابن الجنید و امثال ایشان. امور برید و مقام حاجبی و سپاه از مغاربه و ترکان، همه در اختیار او بود. یک شب با متوکل شراب می‌خورد و متوکل با او عربده کرد. ایتاخ به جان خلیفه سوء قصد کرد ولی خلیفه جان به در برد و روز بعد از متوکل پوزش خواست، ولی از بیم متوکل اجازه حج گرفت و به حج رفت وی در ماه ذی القعده سال 234 یا 233، به حج رفت، و سپاهی همراه خود کرد. چون ایتاخ از حج بازمی‌آمد، متوکل برای او هدایای گران بها فرستاد ولی به اسحاق بن ابراهیم بن مصعب نوشت، که او را حبس کند. چون ایتاخ نزدیک بغداد شد، اسحاق به او نوشت که متوکل فرمان داده که به بغداد درآید، تا بنی هاشم و وجوه مردم از او دیدار کنند، و در خانه خزیمة بن خازم بنشیند، و مردم را بر حسب مقام و طبقاتشان جوایز دهد. او نیز چنین کرد. اسحاق بر در بایستاد، و اصحابش را از ورود به خانه منع نمود. و کسانی را بر درها بگماشت. سپس پسران او، منصور و مظفر و کاتبانش وهب و قدامة بن زیاد را دستگیر نمود. ایتاخ نزد او کس فرستاد که با پسرانش مدارا ورزد. او نیز چنان کرد. ایتاخ همچنان در زندان بود، تا بمرد. گویند آب را به رویش بستند، تا از تشنگی هلاک شد. پسرانش هم در زندان بماندند تا منتصر به خلافت رسید و آن دو را آزاد نمود. (ابن خلدون:1363: ج 2: 426- 427)
از دیگر اقدامات سیاسی مهم در دوران خلافت متوکل لشکر کشی ها و نبردهای وی با رومیان است که در مقاله سیاست‌های خارجی عباسیان به آن خواهیم پرداخت.
از لحاظ عقیدتی متوکل بر خلاف مأمون و معتصم و واثق، اعتقادی به خلق قرآن نداشت و کسانی را که چنین اعتقادی داشتند مجازات می‌کرد. وی دوباره مذهب اهل سنت را احیاء کرد و محدثان بزرگ را به حدیث گفتن و رسم سنت و جماعت آموختن وا داشت و در این باره به شهر‌های مختلف نامه نوشت تا چنین کنند. در واقع این کار وی در دلهای اهل تسنن اثری ژرف داشت به گونه ای که در ستایش خلیفه متوکل عباسی او مبالغه کردند و گفتند نام سه خلیفه جاویدان بود. اول ابو بکر که شورش اهل رده را سرکوب کرد، دوم عمر بن عبد العزیز که مظالم داد و سوم متوکل که سنت را زنده کرد.
اما سیاست متوکل درباره علویان بسیار خشونت‌آمیز بود و یکی از فجایع تاریخ تشیع در زمان وی رخ داد. وی در سال 236 هجری، برای جلوگیری شیعیان از زیارت قبر امام حسین (ع) دستور داد تا مرقد ایشان و همه خانه‌های اطراف آن را ویران کنند و مانند زمین کشاورزی آن جا را شخم بزنند و دانه بکارند و آبیاری کنند و سپس فرمان داد که پس از سه روز هر که را نزدیک قبر امام حسین (ع) دیدند زندانی کنند. وی حتی بر مزار دیگر ائمه معصومین همچون حضرت علی (ع)، مأمور گماشته بود که چنانچه کسی به زیارت قبور ایشان برود ممانعت کرده و وی را به زندان افکنند. این روش ظالمانه نفرت مسلمانان را برانگیخت و مردم بغداد از اهانت به علویان آشفته شدند و در کوچه و بازار آشکارا به خلیفه ناسزا گفتند.
این دوران از سخت ترین دورانی است که شیعیان در آن به شدت مورد آزار و اذیت قرار می‌گرفتند و جو حاکم بر جامعه به گونه ای بود که هر حرکت اصلاح طلبی شیعیان، قبل از آن که بیان شود به شدت سرکوب می‌شد و به همین دلیل در این دوره شاهد قیام هایی مانند دوران قبل از طرف شیعیان و علویان نیستیم.
امام هادی (ع) که قسمتی از دوران امامت ایشان، در زمان متوکل عباسی بود به شدت از طرف دستگاه حکومت مورد آزار و اذیت قرار می‌گرفت و تمامی احوالات ایشان و پیروانشان توسط دستگاه خلافت رسد می‌شد به گونه ای که متوکل عباسی، چندین بار امام (ع) را از مدینه به بغداد احضار کرده و ایشان را مورد باز جویی قرار دادند.
سیاست متوکل عباسی نسبت به دیگر اقلیت‌های مذهبی به خصوص مسیحیان نیز سیاستی خصمانه، توأم با تحقیر و توهین بود. وی به کارگزاران خود دستور داده بود که اقلیت‌های مذهبی را وادار کنند تا لباس هایی متفاوت از لباس مسلمانان بپوشند و بر روی لباس هایشان، زنار ببندند تا به دین سان از مسلمانان جامعه قابل تمیز باشند. این رفتار متوکل در همین شدت باقی نماند، بلکه وی به بهانه‌های مختلف ایشان را مورد آزار و اذیت قرار می‌داد. در گزارشات تاریخی آمده است که مکان هایی که در آن مسیحیان زیادی زندگی می‌کردند همواره از طرف عامل حکومت مورد ستم قرار می‌گرفتند تا جایی که صبر ایشان به سر آمده و علیه حکومت شورش می‌کردند. یکی از این سرزمین ها، شهر حمص می‌باشد. بنا بر گزارش ابن خلدون در سال 237، مردم حمص به دلیل این که ابو المغیث موسی بن ابراهیم الرافعی عامل متوکل در آن جا برخی از سران حمص را کشته بود علیه وی قیام کردند. متوکل به جای او محمد بن عبدویه الانباری را به امارت حمص منصوب کرد ولی می‌نیز مانند موسی رفتار کرد و بر مردم ظلم و ستم می‌کرد تا این که مردم حمص بار دیگر شورش کردند. این بار متوکل عبدویه را با سپاهی از دمشق و رمله به سرکوبی آنان مأمور کرد. عبدویه نیز با خشونت بسیار بر قیام مردم حمص ظفر یافت بر آنان ظفر یافت، و عده ای از آنان را کشت، و نصاری را از حمص براند، و کلیساهایشان را ویران کرد و آن کلیسا که در جوار مسجد جامع بود، جزء مسجد نمود. (تاریخ ابن خلدون: 1363: ج 2: 430)
همچنین یوسف بن محمد عامل متوکل در ارمنیه، بطریقی، به نام بقراط بن اشوط، که رئیس همه بطریقان بود و به دادخواهی نزد وی آمده بود را به همراه پسرش دستگیر کرد و نزد متوکل فرستاد. به همین دلیل بطریقان ارمینیه، با برادرزاده و داماد او موسی بن زراره برای قیام علیه یوسف هم پیمان شدند. پس در رمضان سال 237 هجری علیه وی قیام کردند و او را در شهر طرون محاصره کردند. یوسف به مقابله با آنان بیرون آمد ولی خود و یارانش همگی کشته شدند. چون این خبر به متوکل رسید، بغا الکبیر را به خونخواهی یوسف به ارمینیه فرستاد. او به موصل و جزیره آمد و از آن جا به ارزن رفت. از مردم ارمینیه سی هزار تن را کشت و افراد را نیز اسیر کرد، موسی بن زراره و برادرانش را نزد متوکل فرستاد. سپس به شهر دبیل رفت و یک ماه در آن جا درنگ کرد. آنگاه به تفلیس رفت و شهر را در محاصره گرفت. بغا بر مقدمه زیرک الترکی را فرستاده بود. اسحاق بن اسماعیل از موالی بنی امیه در تفلیس بود، با سپاهی به نبرد بیرون آمد. شهر تفلیس، بیشتر بناهایش از چوب صنوبر بود. به همین دلیل فرمان داد که شهر را با نفت آتش زنند کاخ‌های اسحاق و کنیزان او سوخت و پنجاه هزار تن از مردم شهر نیز در آتش سوختند، و باقی اسیر شدند. ترک‌ها و مغاربه گرد اسحاق را گرفتند و اسیرش کردند بغا نیز او را در همان وقت کشت و خانواده او بخشی از اموال او را که در صغدبیل شهری رو به روی تفلیس بود. نجات دادند. این شهر در جانب شرقی رود کر بود، و از بناهای انو شیروان ساسانی به شمار می‌رفت. اسحاق بر گرد آن شهر دژ محکمی ساخته بود و اموال خود را در آن نهاده بود. بغا آن شهر را نیز در تصرف آورد و در آن جا کشتار بسیاری کرد. سپس سپاهی به دژ دیگری که میان بردعه و تفلیس بود فرستاد و آن جا را نیز گرفت و بطریق آن را به اسارت برد. سپس لشکر بر سر عیسی بن یوسف برد، که در دژ کثیش از ناحیه بیلقان مقام داشت تاختند و آن جا را نیز تصاحب کردند و جماعتی از بطریقان را اسیر کرده با خود همراه بردند. (همان: 430- 431)
در کل دوران متوکل عباسی فقط به کام اهل تسنن بود که متوکل از آن ها به شدت حمایت می‌کرد و نه اجازه به فرقه‌های دیگر اسلامی همچون تشیع و معتزله و اشاعره می‌داد که تبلیغ کنند و نه حتی برای دیگر ادیانی که در داخل قلمرو حکومتش می‌زیستند احترامی قائل بود و چنانچه اشاره شد برای تمامی این اقلیت ها و فرقه ها، موضعی تخاصمی اتخاذ کرده بود.
در سال 235 متوکل عباسی برای سه پسر خود بیعت ولایت عهدی گرفت. و محمد فرزند اولش را المنتصر لقب داد، و افریقیه و مغرب و قنسرین و ثغور شام و جزیره و دیار مضر و دیار ربیعه و هیت و موصل و عانه و خابور و کوره‌های دجله و سواد و حرمین و حضر موت و بحرین و سند و مکران و قندابیل و اهواز و مستغلاتی در سامراء و ماه کوفه و ماه بصره را به او اقطاع داد. طلحه را نیز المعتز لقب داد و اعمال خراسان و طبرستان و ری و ارمینیه و آذربایجان و اعمال فارس را به او اقطاع داد، و در سال 240 همه خزائن اموال خود و اجازه ضرب سکه را در همه آفاق به او واگذاشت، و فرمود تا نامش را بر سکه زند. پسر سوم خود ابراهیم را نیز المؤید لقب داد، و حمص و دمشق و فلسطین و دیگر اعمال شام را به او اقطاع داد. متوکل میان پسران خویش مکتوبی نوشت که در واقع تعهد نامه ای بود برای رعایت حقوق یکدیگر برای اداره سرزمین‌های اسلامی و ولایت عهدی. متن این مکتوب را به صورت مفصل طبری آورده است، در زیر ابتدای این مکتوب به نقل از تاریخ طبری چنین است:
«اين مكتوبى است كه عبد الله، جعفر امام، المتوكل على الله، امير مؤمنان نوشته و بر همه مضمون آن خدا را و همه حاضران از مردم خاندان و شيعيان و سرداران و قاضيان و كارداران و فقيهان خوبش و ديگر مسلمانان را شاهد بر خويش كرده‏ و براى محمد المنتصر بالله و ابو عبد الله المعتز بالله و ابراهيم المؤيد بالله پسران امير مؤمنان نوشته، به حال درستى راى و عافيت كامل تن و آمادگى فهم و اختيار در كار شهادت، به منظور اطاعت پروردگار و سلامت و استقامت و اطاعت و اتفاق و صلاح كار رعيت در ذى حجه سال دويست و سى و پنجم. محمد، المنتصر بالله پسر جعفر امام، المتوكل على الله، امير مؤمنان در زمان زندگانى وى وليعهد مسلمانان است و از پى وى خليفه ايشان. بدو دستور داد كه از خدا بترسد كه ترس خداى مايه حفاظ كسى است كه بدان چنگ زند و نجات كسى كه بدان پناه برد و عزت كسى كه بدان بس. كند، كه از اطاعت خداى نعمت به كمال مى‏رسيد و رحمت خدا مسلم مى‏شود و خداى بخشنده است و رحيم. عبد الله جعفر، امام، المتوكل على الله، امير مؤمنان، براى محمد المنتصر بالله، پسر امير مؤمنان بر ابو عبد الله المعتز بالله و ابراهيم المؤيد بالله، دو پسر امير مؤمنان حق شنوايى و اطاعت نهاد و نيكخواهى و همراهى و دوستى با دوستانش و دشمنى با دشمنانش در نهان و عيان، به حال خشم و رضا و امساك و عطا، و اينكه بر بيعت وى استوار باشند و به پيمانش وفادار، حادثه‏اى براى وى نخواهند، با وى خيانت نيارند و با دشمنى بر ضد وى همدلى نكنند و بى‏خبر وى به كارى مخالف وليعهدى و خلافت كه امير مؤمنان در زندگى و از پى خويش بدو داده استوار نشوند. عبد الله جعفر، امام، المتوكل على الله، امير مؤمنان بر محمد، المنتصر بالله، پسر امير مؤمنان مقرر داشت كه به پيمانى كه براى ابو عبد الله المعتز بالله و ابراهيم المؤيد- بالله دو پسر امير مؤمنان نهاده و خلافت را از پى محمد- المنتصر بالله پسر امير مؤمنان‏ به آنها داده وفا كند كه ابراهيم المؤيد پسر امير مؤمنان از پى ابو عبد الله المعتز بالله پسر امير مؤمنان خليفه باشد، و بر اين بماند، و هر دو را يا يكيشان را خلع نكند و براى غير هر دوشان يا يكيشان براى فرزندى يا هيچيك از مخلوق بيعتى ننهد و از اين هر دو مقدمى را مؤخر ندارد و مؤخرى را مقدم ندارد و چيزى از كارهاى هر دوشان يا يكيشان را كه عبد الله جعفر امام المتوكل على الله امير مؤمنان به آنها سپرده از نماز و كمكها و قضا و مظالم و خراج و املاك و غنيمت و موقوفات نكاهد و نه از ديگر چيزهاى از حقوق قلمروشان، و آنچه در قلمرو هر كدامشان هست چون بريد و طراز و خزانه‏هاى بيت المال و كمكها و سكه خانه‏ها و همه كارهايى كه امير مؤمنان به هر كدامشان داده يا مى‏دهد....» (طبری: 1375: ج 14: 6028-6032).
متوکل بعدها به فکر افتاد معتز را در کار ولیعهدی بر مؤید و منتصر مقدم کند. به نظر حسن ابراهیم حسن، دلیل این امر این بود که متوکل به مادر معتز علاقه و محبت بیشتری داشت (حسن ابراهیم حسن: 1376: ج 3: 372) ولی آن چه از فحوای گزارشات تاریخی به دست می‌آید آن است که منتصر از رفتار پدرش به شدت ناراحت بود به خصوص این که وی سنت خلفای پیشین در مورد خلقت قرآن را به شدت نفی کرد و دستور داده بود کسانی را که در این زمینه بحث و مناظره می‌کنند و یا این که به این امر اعتقاد دارند مورد اذیت و آزار قرار دهند. مورد دیگری که باعث شده بود معتز نسبت به رفتار پدرش ناراحت باشد آن بود که وی بر خلاف خلفای پیشین لعن به حضرت علی (ع) را که بیشتر از رسوم بنی امیه به شمار می‌رفت را مرسوم کرده بود و همین امر باعث شده بود که جایگاه خلافت عباسی مورد سوال واقع شود و اساس این خلافت زیر سوال رود.
این دید منتصر نسبت به پدرش باعث شده بود که متوکل عباسی از این که وی را به ولی عهدی اول بعد از خود منصوب کرده باشد پشیمان شود و همواره سعی بر این داشت که برادران وی را بر او مقدم کن که بگونه ای که در اکثر مواقعی که نمی توانست به نماز رود، معتز را به این کار می‌گماشت. وی به گونه ای از انتصاب منتصر به ولایت عهدی پشیمان شده بود که بارها دیگران را از این که به وی منصر می‌گفتند نهی می‌کرد و می‌گفت لقب وی «منتظر» است. (مستوفی: 1364: 323) و به دین سان بیان می‌کرد که منتصر، منتظر مرگ متوکل است تا به جای وی به کرسی خلافت بنشیند.
سوء تدابیر متوکل نسبت به سران خود چون ابن زیات و ایناخ ترک و همچنین ستم وی نسبت به مردم باعث شده بود که هم سران ترک حکومت از وی مأیوس باشند و هم مردم نسبت به وی حساسیت نداشته باشند. منتصر نیز که از شرایط موجود به شدت ناراحت بود و هر آن بیم آن می‌داد که ولایت عهدی از دست وی خارج شود به فکر آن افتاد که به وسیله سرداران ترک که از متوکل ناراضی بودند وی را به قتل برساند و خود به حکومت بنشیند.
داستان این توطئه به صورت مشروح در تواریخ ذکر شده است. صاحب مجمع الأنساب در این باره به صورت مختصر می‌نویسد: «... به افواه مى‏گفتند كه تركان با محمّد يارند و متوكّل را خلع خواهند كرد و محمّد بنشانند، بدين سبب، محمّد به چشم پدر خوار شد و او را مستخف گرفت و حرمت او ببردى و در مجلس او را فرمودى تا طس زدندى‏. و بوغا و وصيف مهتر تركان بودند، با تركان يار شدند بر قصد متوكّل و شبى بساختند كه چون متوكّل شراب خورد او را بكشند. متوكّل را از اين كار آگاه كردند. متوكّل گفت: اين همه تركان مى‏كنند و من ايشان را سزا بدهم. تركان متّهم‏تر شدند و آن كار به تعجيل گرفتند و آن شب متوكل به شراب بنشست، تركان با هم بساختند و مجلس خالى كردند، و خانه متوكّل بر لب دريا بود و يك در به دريا بود، درهاى ديگر دربستند و در كه به دريا بود بگشادند و قريب هزار تن را به كشتى نشاندند با سلاح و بيامدند و از اين سوى برآمدند. متوكّل مست بود و مسخره‏اى پيش او ايستاده نام او غبغب. و قاعده متوكّل آن بودى كه قاروره‏ها داشتى و ماران و كژدمان در آن كردى و بر مسخره انداختى تا او را بگزيدندى و باز او را ترياق بودى، بدادى تا با خود آمدى. و آن مسخره آن شب ايستاده بود و مسخرگى مى‏كرد. ناگاه روشنى شمشير ديد از آن سوى در، و او پنداشت كه آن نيز هم لعبى و بازى‏اى است كه با وى مى‏كنند، گفت: زمان مار و عقرب گذشت، اكنون نوبت شمشير است. در اين حديث بودند كه تركان در اندرون آمدند و دست به شمشير بردند. مسخره بجست و پيش متوكّل‏ جز فتح خاقان كه امير مجلس و نديم بود كس نايستاده بود، فتح و متوكّل‏ را هر دو بكشتند و همان شب محمّد المنتصر را بيرون آوردند و روز ديگر او را به خلافت بنشاندند.» (شبانکاره ای: 1381: ج 1: 382)
پس از قتل متوکل توسط سران ترک و فرزندش منتصر، چنان وانمود کردند که متوکل توسط شخص دیگری به قتل رسیده و منتصر نیز برای قصاص، وی را به قتل رسانیده است و به دین سان دوره خلافت متوکل عباسی به پایان رسید و دوران خلیفه منتصر عباسی آغاز گردید.
آن چه در این جریان بسیار حائز اهمیت است این است که برای اولین بار در دوران خلافت عباسی، خلیفه کشی باب گردید و ترکان چنان نفوذی در دستگاه خلافت یافته بودند که توانستند خلیفه عباسی را به قتل رسانده و فرزندش را به خلافت برسانند. این حضور ترکان در دستگاه خلافت به شدت به ضرر خلفا بود به گونه ای که در ادامه این روند شاهد آن هستیم که به سعایت همین سران ترک چندین خلیفه عباسی به قتل رسیدند و کم کم این روش در دوران خلافت عباسی به یک روش مرسوم جایگزینی خلفا تیدیل گردید.

نتیجه:

از اواسط دوران خلافت واثق، کم کم از اقتدار اولیه قدرت خلفای عباسی کاسته شد و درباریان و امرای لشکری کم کم توانستند در تصمیم گیری‌های مهم دربار خلافت صاحب رأی شوند و نظر خود را به شخص خلیفه تحمیل کنند. در واقع، این ویژگی خاص دوره دوم خلافت عباسی به شمار می‌رود و تجلی آن در دوران خلافت متوکل عباسی به وضوح قابل مشاهده می‌باشد. واثق در هنگام مرگ بدون این که برای خود جانشینی معین کند، نارضایتی خود را از دوران خلافت خود بیان نمود و بیان کرد که حاضر نیست کسی را به عنوان خلیفه بعد از خود معرفی نماید و به دین سان کار تعیین خلیفه برای اولین بار در دوران عباسی به دست سران حکومت که اکثرا ترکان بودند انجام شد و برادر خلیفه مرحوم با عنوان متوکل به خلافت برگزیده شد.
دوران متوکل، بر خلاف دوران خلفای پیشین عباسی بود و خلیفه بسیار از سنت‌های اسلاف خود را زیر پا نهاد و همین امر باعث شد که اکثریت مردمان سرزمین‌های اسلامی از وی آزرده‌خاطر باشند به جز اهل تسنن که به دلیل حمایت‌های خلیفه از اعقتادات آنان دوران بسیار خوبی را می‌گذراندند. نه تنها شیعیان بلکه اهل ذمه نیز در دوران متوکل، یکی از سخت ترین دوران‌های تاریخی خود را تجربه کردند.
متکل عباسی با استفاده از زور شمشیر سعی بر آن داشت که صلابت خلفای عباسی را بار دیگر به منصه ظهور برساند ولی ظلم و ستمی که وی نسبت به مردم داشت و از طرفی قتل برخی از سران ترک لشکرش و همچنین تحقیر ولی عهد، باعث گردید که بار دیگر در دوران این خلیفه، ترکان در جریان خلافت تأثیر کزار باشند به گونه ای که آنان ترکان با جلب نظر ولی عهد شبان هنگام به سراپرده خلیفه یورش برده و دهمین خلیفه عباسی را به قتل رساندند تا دوران جدیدی از تاریخ خلافت عباسی را رقم زنند. دورانی که در آن اقتدار بیشتر با سران نظامی ترک دستگاه خلافت می‌باشد و خلیفه عباسی بازیچه ای در دستان ایشان خواهد بود.

پي‌نوشت‌ها:

* دانشجوی تاریخ اسلام دانشگاه اصفهان

کتابنامه:
ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد (1363)؛ العبر التاریخ (تاریخ ابن خلدون)؛چ اول؛ تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی وابسته به وزارت فرهنگ و آموزش عالی.
اعتماد السلطنه، محمد حسن خان (1367)؛ منتظم ناصری؛ تصحیح و تحقیق، محمد اسماعیل رضوانی، تهران: دنیای کتاب.
تتوی، قاضی احمد و آصف خان قزوینی (1382) تاریخ الفی؛ محقق و مصحح، غلام رضا طبا طبایی مجد؛تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
حسن ابراهیم حسن (1376)؛ تاریخ سیاسی اسلام، ترجمه ابو القاسم پاینده، چ نهم؛ تهران: جاویدان.
شبانکاره ای، محمد بن علی بن محمد (1381)؛ مجمع الانساب، تصحیح و تحقیق میر هاشم محدث، تهران: امیر کبیر
طبری، محمد بن جریر (1375)؛ تاریخ طبری؛ ترجمه: ابو القاسم پاینده؛ چ پنجم؛ تهران: انتشارات اساطیر
مستوفی، حمد الله (1364)؛ تاریخ گزیده، تحقیق و تصحیح عبد الحسین نوایی، چ سوم، تهران: امیر کبیر